میشا
اما میشا نمُرد. نه دوشنبه شب مُرد و نه سهشنبه شب. بعید نبود عصر چهارشنبه بمیرد یا شب پنجشنبه. آلیس انگار زمانی شنیده بود که میگفتند بیشتر آدمها شبها میمیرند. دیگر پزشکها اظهارنظر نمیکردند، شانه بالا میانداختند و کفِ دستهای خالی و ضدعفونیشدهشان را نشان میدادند. کاریش نمیشه کرد. متأسفیم.
بنابراین آلیس و مایا با بچه مایا باید دنبال جا میگشتند. دنبال خانهای دیگر، چون میشا نمیتوانست بمیرد. آپارتمان فعلی هم خیلی کوچک بود. دوتا اتاق خواب لازم داشتند، حداقل، یکی برای مایا و بچه، یکی هم برای آلیس، با یک اتاق نشیمن با تلویزیون برای شبها، یک آشپزخانه که حداقلِ لوازم را برای نیاز بچه داشته باشد، یک حمام با وان. حیاط و دار و درخت چی؟ پنجرهای که دید زیبایی داشته باشد.
***
میشا در بیمارستان لباس خواب بیمارها را به تن داشت. با چهارخانههای آبیرنگ. شده بود پوست و استخوان و اسکلت، فقط
آلیس