بارانِ
رؤیای
پاییز
بارانِ
رؤیای
پاییز
عشق به دیگری ضرورت نیست، حادثه است.
عشق به وطن، ضرورت است، نه حادثه.
عشقِ به خدا ترکیبیست از ضرورت و حادثه.
فصل اوّل
...
پیش از آن
واقعه ی بزرگ
عاشق، زمزمه میکند، فریاد نمی کشد.
***
بانوی گُل به گونهانداخته، با لهجه ی شیرینش گفت: باید تخیّل کنیم که در مِه راه می رویم؛ در مِهی بسیار فشرده و سپید. تمامِ عُمر در مِه. در کنار هم، من و تو، مِه را می پیماییم _ آرام، و به زمزمه با هم سخن میگوییم.
در یک مِه نَوَردیِ طولانی، هیچ چیز به وضوحِ کامل نخواهد رسید؛ و به محض آنکه چیزی را آشکارا ببینیم _ مثلاً چراغ های یک اتوبوسِ زندان را _ آن چیز از کنار ما رَد خواهد شد، یا ما از پهلویش خواهیم گذشت. اگر سر بگردانیم هم _ با بُغض و نفرت _ فقط برای آنی میلههای پنجره ی اتوبوس را خواهیم دید و یک جُفت چشم را، و باز مِهِ سپیدِ فشرده ی مسلّط را. بگذار خشخاش، شقایقِ تیغ نخورده بماند، و شک کنیم در اینکه اصلاً اتوبوسی در کاراست، و میله هایی، و چشمهایی آنگونه سرشار از خاکستر، و پَرَنده وش.
مِه اگر آنطور که من تخیّل میکنم باشد، دیگر از نگاههای چرکین، قلب های کِدِر، و رفتارهایی که آنها را «رذیلانه» می نامیم، گِلِه مند نخواهیم شد. خائنانِ به خاک_ همان ها که زمینِ خدا را آلوده می کنند _در مِه، گرچه وَهمی امّا قدری زیبا و تحمّل پذیر خواهند شد. حتّی شِبه روشنفکران، در
...
یک عاشقانه ی آرام
نویسنده: نادر ابراهیمی
چاپ بیستم