برگ اول

دفتر ثبت اولین روز از زندگی یک کتاب، یا یک کتاب چگونه متولد می شود؟

برگ اول

دفتر ثبت اولین روز از زندگی یک کتاب، یا یک کتاب چگونه متولد می شود؟

همه چیز از اون لحظه شروع شد. با باز کردن کتاب و خوندن اولین حروف و صفحه ی اولش.

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
نویسندگان

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ژاپن» ثبت شده است

ملخ و جیرجیرک زنگوله‌دار


در حالی که در امتداد دیوار مسقف سفالی دانشگاه قدم می‌زدم، برگشتم به کناری و به مدرسه بالایی نزدیک شدم. پشت حصار چوبی سفیدرنگ مدرسه، از سمت انبوهِ تیره بوته‌ها زیر درختان گیلاس سیاه، صدای حشرات را توانستم بشنوم. در حالی که خیلی آرام قدم برمی‌داشتم، گوش می‌سپردم به صدای آن و به سختی می‌تونستم احساسم را با آن سهیم شوم، به سمت راست برگشتم طوری که پشتم به سمت زمین ورزش نباشد، وقتی به سمت چپ برگشتم حصار به سمت خاکریزی پوشیده از درختان پرتقال امتداد می‌یافت. در گوشه‌ای با شگفتی فریاد برآوردم از آنچه در پشت سرم دیدم، چشمانم برق زد، من با گام‌های آرام پا به فرار گذاشتم.

در انتهای خاکریز شاخه‌ای آویخته از فانوس‌های رنگارنگ قرار داشت. شاید مانند کسی که در یک فستیوال دهکده‌ای در




داستان کوتاه «ملخ و جیرجیرک زنگوله‌دار»
نویسنده: یاسوناری کاواباتا
مترجم: سارا اقبالی
(از مجموعه‌ی کتاب‌های «هزار و یک آسنی»)
انتشارات سولار

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۹۸ ، ۱۱:۴۵
نیلو فر
دست


دختر گفت: «می‌تونم یکی از دست‌هامو واسه امشب در اختیارت بذارم.»
سپس دست راست خود را با دست چپ گرفت؛ آن را از محل اتصال به کتف قطع کرد و روی زانوی من گذاشت.
«متشکرم.»
به دستی که روی زانویم بود، نگاه کردم. گرمای آن، کاملاً احساس می‌شد.
دختر لبخندی زد و گفت:
«انگشتری که به انگشت دست چپ‌مه، به انگشت دست راستم می‌کنم تا یادت بمونه که اون دست مال منه.»
سپس دست چپش را روی سینه‌ام گذاشت و گفت:
«خواهش می‌کنم، کمک کن.»
بیرون آوردن انگشتر از انگشت، برای او که یک دست بیش‌تر نداشت، مشکل بود.
«انگشتر نامزدیه؟»
دختر گفت: «نه، یادگار مادرمه.»



خانه خوبرویان خفته
نویسنده: یاسوناری کاواباتا
مترجم: رضا دادویی
نوبت چاپ: یازدهم، ۱۳۹۷


۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۳ فروردين ۹۸ ، ۱۴:۳۲
نیلو فر

هزار درنا


کیکوجی1 دیرتر از آن‌چه باید، رسیده بود. با این حال، حتا وقتی به کاماکورا2 و معبد اِنگاکوجی3 رسید، هنوز نتوانسته بود تصمیم بگیرد که به مراسم مقدس نوشیدن چای برود یا نه.

هر وقت کوریموتو چیکاکو4 در کلبه‌ای در اندرونی معبد انگاکوجی مراسم مقدس نوشیدن چای را برگزار می‌کرد، دعوت‌نامه‌ای هم به دست او می‌رسید. هر چند از وقتی پدرش مرده بود یک بار هم در این مراسم شرکت نکرده بود؛ چرا که احساس می‌کرد ارسال این دعوت‌نامه‌ها بیش‌تر از سر قدردانی از پدرش و به نوعی یادبود و تجلیل از خاطره‌ی اوست.

اما این بار دعوت‌نامه چیزی بیش‌تر از همیشه داشت؛ کوریموتو چیکاکو در یادداشتی نوشته بود که قصد دارد کیکوجی را با خانم جوانی که آداب مراسم چای را از او می‌آموخت آشنا کند.

کیکوجی وقتی یادداشت را خواند، ناخودآگاه یاد ماه‌گرفتگی چیکاکو افتاد. زمانی که هشت یا نه سال داشت و برای اولین بار همراه پدرش به دیدن چیکاکو رفته بود. او را در آشپزخانه دیده بودند. کیمونویش باز بود و با قیچی کوچکی مشغول چیدن موهای روی



1  Kikuji
2  Kamakura
3  Engakuji
4  Kurimoto Chikako


هزار درنا
نویسنده: یاسوناری کاواباتا
مترجم: رضا دادویی
ناشر: سبزان
نوبت چاپ: دوم، ۱۳۹۴

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ بهمن ۹۷ ، ۲۱:۱۳
نیلو فر

۱

سوکورو تازاکی سال دومِ کالج که بود، از ژوئیه تا ژانویه به چیزی جز مُردن فکر نمی کرد. در این شش ماه، تولد بیست سالگی­اش هم آمده و رفته بود. حالا دیگر مرد شده بود ولی این نقطه­عطف خاص زندگی هم برایش معنایی نداشت. سوکورو خودکشی را طبیعی­ترین راهِ چاره می دید و هنوز هم درست نمی دانست چرا آن روزها این قدمِ آخر را برنداشته بود. گذشتن از مرز زندگی و مرگ، سخت­تر از این نبود که تخم مرغ خامِ لیزی را ته گلو بیندازد.

شاید هم خودکشی نکرده بود چون راه خوبی به فکرش نرسیده بود؛ راهی در خور حس نابِ عمیقی که به مرگ داشت. ولی این راه و آن راه چه فرقی می­کرد؟ اگر دست اش به دری می­رسید که یک­راست رو به مرگ باز می شد، بی­این­که لحظه­ای فکر کند، بدونِ کمترین این پا و آن­پاکردنی، هلش می داد و بازش می­کرد، انگار که این هم کاری باشد از کارهای معمول زندگی. ولی در هر صورت، خوب یا بد، چنین دری دوروبرش ندیده بود.

سوکورو بارها به خودش می گفت همان روزها بایست می مُردم، آن وقت این دنیا دیگر این چیزی که این­جا و الان هست نبود. چه فکرِ جذاب دل­فریبی! دنیای فعلی دیگر نبود و واقعیت هم دیگر واقعی نبود. صاف و سرراست، دیگر نه او در این دنیا وجود داشت، نه این دنیا برای او.



سوکورو تازاکی بی رنگ و سال­های زیارت­اش

نویسنده: هاروکی موراکامی

مترجم: امیرمهدی حقیقت

ناشر: چشمه

نوبت چاپ: نهم، زمستان ۱۳۹۶
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ دی ۹۷ ، ۱۰:۰۶
نیلو فر

بخش اول







۱

 

در یکی از روزهای ماه اوت مردی ناپدید شد. فقط برای تعطیلات به کنار دریا رفته بود، تا فاصله ای که بیشتر از نصف روز با قطار طول نمی کشید، و دیگر خبری از او نشد. تحقیقات پلیس و چاپ آگهی در روزنامه ها هم هیچ کدام به جایی نرسید.

البته گم شدن آدم­ها چندان غیرعادی نیست. طبق آمار هر سال صدها مورد ناپدید شدن گزارش می­شود. وانگهی، تعداد بازیافتگان برخلاف انتظار کم است. قتل ها و تصادف ها همیشه شواهد روشنی به جا می گذارند، و انگیزه های آدم ربایی معمولاً قابل تشخیص اند. اما اگر نمونهء ما از این مقوله ها باشد_ و این موضوع بخصوص در مورد گمشدگان مصداق دارد_ سرنخ ها را خیلی به زحمت می توان پیدا کرد. مثلاً خیلی از ناپدید شدن ها را می توان به پای فرار ساده گذاشت.

در مور این مرد هم سرنخ ها ناچیز بود. هرچند مقصد کلی­اش معلوم بود، اما از آن منطقه گزارشی نرسیده بود که جسدی پیدا کرده اند. از قرار معلوم، کارش طوری بود که اساساً نمی شد تصور کرد با رازی سر و کار




زن در ریگ روان

نویسنده: کوبو آبه

مترجم: مهدی غبرائی

ناشر: انتشارات نیلوفر

نوبت چاپ: پنجم، تابستان ۱۳۹۴
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ آذر ۹۷ ، ۱۰:۰۰
نیلو فر

۱

 

 

استاد صدایش می­کردیم. و او پسرم را روت۱ صدا می­کرد، چون می­گفت پخیِ بالای سرش او را یاد علامت رادیکال می­اندازد.

استاد در حالی که موهای پسرم را به هم می ریخت گفت: «مغز خیلی خوبی این تو هست.» روت که کلاه سرش می­گذاشت تا دوستانش دستش نیندازند محتاطانه شانه بالا انداخت. «با این علامت کوچک می توانیم به شناخت دامنه­ی نامحدود اعداد برسیم، حتا آن­هایی که نمی توانیم درک کنیم.» روی لایه­ی ضخیم گرد و خاک میزش علامت رادیکال را کشید.

****

از بی شمار چیزایی که من و پسرم از استاد یاد گرفتیم، معنی رادیکال جزو مهم­ترین­ها بود. بدون شک به کاربردن کلمه­ی بی شمار از طرف من استاد را آزرده­خاطر می­کرد _بیش از حد آبکی بود، چون او اعتقاد داشت حتا اصول کائنات را می­شود به زبان دقیق اعداد توضیح داد_ اما من

_____________

1. Root


استاد و خدمتکار
نویسنده: یوکو اوگاوا
مترجم: آسیه و پروانه عزیزی
چاپ اول

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ مهر ۹۷ ، ۱۱:۲۵
نیلو فر