برگ اول

دفتر ثبت اولین روز از زندگی یک کتاب، یا یک کتاب چگونه متولد می شود؟

برگ اول

دفتر ثبت اولین روز از زندگی یک کتاب، یا یک کتاب چگونه متولد می شود؟

همه چیز از اون لحظه شروع شد. با باز کردن کتاب و خوندن اولین حروف و صفحه ی اولش.

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
نویسندگان

۴ مطلب در مهر ۱۳۹۸ ثبت شده است

۱


آرزو به زانتیای سفید نگاه کرد که می‌خواست جلو لبنیات‌فروشی پارک کند. زیر لب گفت «شرط می‌بندم گند بزنی، پسر جان.» و آرنج روی لبه‌ی پنجره و دست رو فرمان منتظر ماند.

راننده‌ی ریش‌بزی رفت جلو، آمد عقب، رفت جلو، آمد عقب و از خیر جاپارک گذشت.

آرزو زد دنده عقب، دست گذاشت روی پشتیِ صندلی بغل و به پشتِ سر نگاه کرد. جوان ریش‌بزی داشت نگاه می‌کرد. مردی دم در لبنیاتی کیک و شیرکاکائو می‌خورد و نگاه می‌کرد. جیغ لاستیک‌ها در آمد و رنو پارک شد.

مرد کیک و شیر به دست بلند گفت «بابا، دست فرمون.» و رو به راننده‌ی زانتیا داد زد «یاد بگیر، جوجه.»

پسر جوان شیشه را کشید پایین، گاز داد آمد رد شد و گفت «رنو توی قوطی کبریت هم پارک شده.»

آرزو پیاده شد. یک دستش کیف مستطیل سیاهی بود که دو سگکش




عادت می‌کنیم
نویسنده: زویا پیرزاد
ناشر: مرکز
نوبت چاپ: هجدهم، ۱۳۸۷
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مهر ۹۸ ، ۰۰:۲۴
نیلو فر

در فرودگاه لندن، بر نیمکتی هنوز خوابش نبرده بود که صداهایی شنید، دستی هم به شانه‌اش خورده بود. دو پاسبان بودند، بلند قد، یکی با تاکی واکی و آن یکی که، دست بر شانه‌اش گذاشته بود، پرسید: اینجا چرا خوابیده‌ای؟

_منتظر پرواز به برلنم.

_گذرنامه خواست. دادش. حالا دیگر ایستاده بود، گیج خواب. همان پرسید: تولد؟

سالش را گفت، ۱۳۲۶ که می‌شود ۱۹۴۸. روز و ماه تولد حتی به شمسی یادش نیامد. گفت: ما جشن تولد نداشته‌ایم که یادمان بماند. می‌بایست بگوید نسل ما، یا اصلاً من در فاصلهء دوبار جاکن شدن مادر به دنیا آمده‌ام و مادر یادش نبود که به عید آن سال چند ماه مانده بود که نان باز گران شده بود و پدر دنبال کار می‌گشت. آن یکی داشت به جایی خبر می‌داد که کیست، ایرانیش را شنید: ماه تولدش را حتی نمی‌داند.

پرسید: اینجا مگر خوابیدن قدغن است؟

این یکی، که دفترچه‌ای به دست داشت و یادداشت می‌کرد، گفت: نه، اما معمول نیست.

چشم برهم گذاشت، گفت: خسته‌ام، تا پرواز پنج ساعت وقت دارم.

بالاخره گذرنامه‌اش را دادند. اشاره کردند به راهروی که پنج ساعت بعد می‌بایست از آنجا برای پرواز برود: باید آنجا باشی.




آینه‌های دردار
نویسنده: هوشنگ گلشیری
ناشر: نیلوفر
نوبت چاپ: هفتم، بهار ۱۳۹۷
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۹۸ ، ۱۹:۰۰
نیلو فر

جریان از این قرار است_ استلا و جیسون همدیگر را در هواپیما می‌بینند، هواپیمای ملخ‌دار، بدون ادامه‌ی پرواز. استلا از عروسی کلارا می‌آید. دسته‌گل عروس را توی هوا گرفته، احتمالاً برای همین خوش است، از کلارا هم باید خداحافظی می‌کرده، برای همین گیج است. عروسی قشنگی بود، از حالا به بعد دیگر باید استلا خودش بداند که چه کار می‌کند. جیسون از کارگاه ساختمانی می‌آید، کاشی و موزائیک نصب کرده، برای همین گرد و خاکی است، آفتاب نزده رفته به فرودگاه، برای همین تا حد مرگ خسته است. این کارش تمام شده، باید دنبال کار جدیدی باشد. سرنوشت یا هرکی، استلا را می‌نشاند کنار جیسون، ردیف ۱۸، صندلی A و C، استلا این کارت پرواز را سال‌ها نگه خواهد داشت. سال‌ها. جیسون کنار پنجره نشسته، صندلی استلا کنار راهروست، اما می‌نشیند کنار جیسون، چاره‌ی دیگری ندارد. جیسون قدبلند است و باریک، اصلاح نکرده، موهای سیاهش از گرد و خاک، خاکستری. کت پشمی ضخیم پوشیده و شلوار جین کثیف. به استلا طوری نگاه می‌کند که انگار عقلش کم است، با خشم نگاهش می‌کند، زن نمی‌ترسد. ادا در نمی‌آورد. کاری نمی‌کند که نشانی از تردید و تأمل داشته باشد. اگر استلا دسته‌گل عروسی کلارا _یاسمن و یاس، بزرگ و باشکوه با روبانی ابریشمی به هم بسته_ را توی هوا نگرفته بود، الان این‌طور نفسش بند



اولِ عاشقی
نویسنده: یودیت هِرمان
مترجم: محمود حسینی‌زاد
ناشر: افق
نوبت چاپ: دوم، ۱۳۹۴
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ مهر ۹۸ ، ۲۱:۰۰
نیلو فر

۱

جادوگری با یک شیر




باران حدود ساعت هفت شب باریدن می‌گیرد. ابتدا مردّد، چند قطره روی شیشه‌ی جلوی اتومبیل، چند نقطه‌ی روشن روی کثیفی شیشه‌ها. آنقدر نیست که بخواهیم برف‌پاکن‌ها را روشن کنیم.

اَن۱ و ایزابل۲ روی صندلی‌های عقب چرت می‌زنند. آدرین۳، همانطور که همیشه روی عکس‌هاست، بین دو خواهرش نشسته. جرقه‌ای در چشم‌هایش این سو و آن سو می‌رود، پرتویی از شادی. خوابِ دخترهای بزرگتر به او اطمینان می‌بخشد. وقتی کسانی که دوستمان دارند تسلیم خواب می‌شوند، هیچ اتفاق بدی نمی‌تواند بیفتد. اگر آن‌ها بخوابند، پس اطمینان حاصل کرده‌اند که ما دچار هیچ حادثه‌ی هولناکی نخواهیم شد. وانگهی، استراحت آن‌ها، نوعی دوری و حواس‌پرتی نیست_مثل شعله‌ای است که از شدت آن کاسته می‌شود ولی هرگز خاموش نمی‌شود. آدرین مستقیماً به جلو، به فاصله‌ی بین



1-Anne
2-Isabelle                                             3-Adrien



ایزابل بروژ
نویسنده: کریستیان بوبَن
مترجم: مهوش قویمی
ناشر: انتشارات آشیان
نوبت چاپ: چهارم، ۱۳۹۰
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۹۸ ، ۲۲:۵۸
نیلو فر