فرزند پنجم
هریت۱ و دیوید همدیگر را در یک مهمانی اداری دیدند که هیچ یک قصد رفتن به آن را نداشتند و هر دو در آنی فهمیدند که سالها در انتظار همین بودهاند. دیگران به آنها میگفتند محافظه کار، دِمُده، اگر نگوییم امل؛ خجالتی، نچسب، و صفت های نامهربانانه ای که به آنها نسبت میدادند، نهایت نداشت. آن دو سرسختانانه از طرز فکر خودشان دفاع می کردند و می گفتند آدمهایی عادی هستند و این حق را دارند و کسی نباید از بابت مشکل پسندی و میانهروی از آنها خرده بگیرد، فقط به این دلیل که دیگر اینها رسم روز نیست.
در این ضیافت مشهور اداری حدود دویست نفر در اتاق دراز تزیین شدهء آراسته ای درهم چپیده بودند که در سیصد و سی و چهار روز از سال دفتر هیأت مدیره بود. سه شرکت متحد ساختمانسازی جشن پایان سال را آنجا برگزار میکردند و ولوله ای به پا بود. ساز و ضرب دستهء کوچک نوازندگان دیوارها و کف زمین را میلرزاند. بیشتر مهمان ها در آن فضای تنگ چسبیده به هم می رقصیدند یا مثل صفحه گردانهای نامریی دور خودشان می چرخیدند. زن ها لباس های هیجانانگیز و اجق وجق و رنگارنگ پوشیده بودند: نگاهم کن! نگاهم کن! بعضی از مردها هم جلب
___________________________________
1. Hariet.
فرزند پنجم
نویسنده: دوریس لسینگ
مترجم: مهدی غبرائی
ناشر: ثالث
نوبت چاپ: ششم، ۱۳۹۲