برگ اول

دفتر ثبت اولین روز از زندگی یک کتاب، یا یک کتاب چگونه متولد می شود؟

برگ اول

دفتر ثبت اولین روز از زندگی یک کتاب، یا یک کتاب چگونه متولد می شود؟

همه چیز از اون لحظه شروع شد. با باز کردن کتاب و خوندن اولین حروف و صفحه ی اولش.

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
نویسندگان

۴ مطلب در آبان ۱۳۹۷ ثبت شده است

شازده احتجاب توی همان صندلی راحتی­اش فرو رفته بود و پیشانی داغش را روی دو ستون دستش گذاشته بود و سرفه می­کرد. یکبار کلفتش و یک­بار زنش آمدند بالا. فخری در را تا نیمه باز کرد، اما تا خواست کلید برق را بزند صدای پا کوبیدن شازده را شنید و دوید پایین. فخرالنساء هم آمد و باز شازده پا به زمین کوبید.

سر شب که شازده پیچیده بود توی کوچه، در سایه­روشن زیر درخت­ها، صندلی چرخدار را دیده بود و مراد را که همان­طور پیر و مچاله توی آن لم داده بود و بعد زن را که فقط یک چشمش از گوشهء چادرنماز پیدا بود.

_سلام.

و زن هم گفت: سلام.

_مراد، باز که پیدات شد، مگر صد دفعه نگفتم...؟

_خوب، شازده جون، اموراتم اصلاح نمی­شه. وقتی دیدم شام شب نداریم، گفتم: «حسنی، صندلی را بیار، بلکه کَرم شازده کاری بکنه.»



شازده احتجاب

نویسنده: هوشنگ گلشیری

ناشر: انتشارات نیلوفر

نوبت چاپ: چهاردهم، تابستان ۱۳۸۴
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آبان ۹۷ ، ۱۰:۰۰
نیلو فر




هرکس... به شکلِ غیرِ قانونی، مالی را از تصرفِ دیگری بی­رضایتِ او خارج یا به هر نحوِ دیگر آن را حیف و میل کند، به اتهامِ تصرفِ عُدوانی محاکمه خواهد شد... همچنین اگر کسی بی آن­که مال را از تصرف خارج کند، در آن ایجاد اختلال کند، با نصب یا شکستن قفل، یا به هر صورتِ دیگر، به شکلِ غیرِ قانونی، به مِلکِ دیگری دست­اندازی کند، یا به زور یا با تهدیدِ به کاربُردنِ زور، مانع از آن شود که صاحبِ حق از حقِ خود استفاده کند، به اتهام تصرفِ عُدوانی محاکمه خواهد شد.

قانونِ مدنیِ سوئد، ماده ی ۸، بندِ ۸





۱


آدمی بود به نامِ استر نیلسون. شاعر و مقاله نویس بود و تا سی و یک سالگی، هشت رساله ی کوتاه منتشر کرده بود. عدّه ای این رساله­ها را لجوجانه و سرکشانه می­دانستند، عدّه ای دیگر بازیگوشانه و سبک­سرانه، امّا بیش ترِ مردم هرگز نامِ نویسنده ی آن­ها را نشنیده بودند.

استر نیلسون می کوشید هستی را با دقّتی موشکافانه، از درونِ آگاهیِ خود دریابد و بلندپروازانه باور داشت واقعیّتِ جهان چنان است که او آن را تجربه می­کند. یا به عبارتی بهتر، آدمیان را طوری ساخته بودند که جهان را چنان­که واقعاً بود، تجربه کنند؛ البته اگر هوش و حواسشان را به کار می بردند و خود را فریب نمی دادند. ذهنی، عینی بود و عینی، ذهنی. به هر رو، او تلاش می­کرد چنین بیندیشد.

می­دانست که جست و­جو برایِ یافتنِ زبانی دقیق که امرِ واقع را بی­کم و­کاست بیان کند، بیهوده است؛ با این همه، این جست­و­جو را ادامه می داد، زیرا میدانست هر گزینه ی دیگری راه را بر ساده­اندیشی و کاهلیِ فکری باز می­کند. عقیده داشت دیگر رویکردها با دقّت و وسواس، رابطه­ی پدیده­ها را با هم روشن نمی­کنند و نشان نمی دهند این روابط چگونه در زبان بازتاب می­یابند.

با این حال، بارها مجبور شده بود بپذیرد که واژه­ها دقیق نیستند و



*تصرف عدوانی

داستانی درباره ی عشق

*نویسنده: لنا آندرشون

*مترجم: سعید مقدم

*ناشر: مرکز

*نوبت چاپ: بیست و چهارم ۱۳۹۷




۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آبان ۹۷ ، ۰۹:۳۸
نیلو فر

رسیدن به ژاپن

وقتی پیتر چمدانش را در سکوی قطار می­برد، ته دل خوشحال بود، اما انگار دوست نداشت برود و حس می کرد هرچه به حرکت قطار نزدیک تر می شوند، دلتنگی بیش تر به سراغش می­آید. روی سکوی قطار ایستاده بود و به پنجره های قطار نگاه می­کرد و در حالی که لبخندی بر لبانش نقش بسته بود، برای آن­ها دست تکان می­داد. به کتی لبخند زد، پر از شادمانی بود؛ شادمانی اش به این دلیل بود که تا ابد برای هم شگفت­انگیز خواهند بود. لبخند او به همسرش پر بود از امید و اعتماد و اعتقادی راسخ. حسی که نمی توان آن را به زبان آورد. اگر گرتا این حرف­ها را می­زد، حتماً به او می­گفت این حرف­های خنده­دار را نزند و او با پیتر موافق بود. چون تصور می­کرد، برای آدم­هایی که هرروز همدیگر را می­بینند، این احساس با هر توصیفی غیرقابل درک است.

پیتر کوچک که بود، مادرش او را با خود از طریق کوه­هایی که گرتا دیگر نام­شان را فراموش کرده بود، از چکوسلاوکی بیرون برده بود. چند نفر هم با آن­ها بودند. پدر پیتر قرار بود همراهی­شان کند، اما درست پیش از قطعی شدن قرار، در آسایشگاه بستری شد. قرار بود حالش که بهتر شد، به آن­ها ملحق شود، اما اجل مهلت نداد و از دنیا رفت.



زندگی عزیز

نویسنده: آلیس مونرو

مترجم: مریم صبوری

ناشر: کتاب کوله پشتی

نوبت چاپ: پنجم ۱۳۹۵


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۷ ، ۱۰:۰۵
نیلو فر

جوزپّه به فرّوچّو۱

رم، ۱۵ اکتبر

 

فرّوچّوی عزیز!

امروز بلیت خریدم. یک ماه و پانزده روز دیگر، سی­ام نوامبر، حرکت می­کنم. هفته ی پیش سه صندوق فرستادم. داخل­شان چند کتاب، چند دست لباس و چند تا پیراهن هست؛ وقتی که رسید، به من تلفن کن. می دانم که تو تلفن را به نامه ترجیح می دهی؛ من برعکس.

از این که حرکت می­کنم و دوباره تو را می بینم، خیلی خوشحالم. این اواخر، زندگی در این جا طاقت فرسا شده بود. دیگر نفسم بالا نمیآمد. وقتی تصمیم گرفتم پیش تو بیایم، حالم جا آمد.

سفر برایم دلتنگی­های بسیاری دارد. فکر می­کنم که دلم برای برخی آدم ها و جاهایی که خیلی دوست­شان دارم، تنگ خواهد شد.فکر نمیکنم که دوستان تازه­ای پیدا کنم. دیگر در این سن و سال گوشه­گیر شده ام. در این جا چند تایی دوست داشتم که دلم برای­شان تنگ خواهد شد. در هر صورت باید از چیزهایی هم رنج برد. مصاحبی چون تو خواهم داشت و برایم بسیار ارزشمند خواهد بود. همان­طور که می دانی به تو خیلی علاقه مندم. طی این سالیان کمبود تو را به شدت احساس کرده ام. دیدارهای مان با آن­که کوتاه بود، اما برایم شادیبخش بود. در عین حال اندوهگینم هم می­کرد. چرا که همواره نگران بودم که نکند

______________

1. Ferruccio




شهر و خانه

نویسنده: ناتالیا گینزبورگ

مترجم: محسن ابراهیم

ناشر: هرمس

چاپ سوم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آبان ۹۷ ، ۲۲:۰۰
نیلو فر