برگ اول

دفتر ثبت اولین روز از زندگی یک کتاب، یا یک کتاب چگونه متولد می شود؟

برگ اول

دفتر ثبت اولین روز از زندگی یک کتاب، یا یک کتاب چگونه متولد می شود؟

همه چیز از اون لحظه شروع شد. با باز کردن کتاب و خوندن اولین حروف و صفحه ی اولش.

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
نویسندگان

خانه خوبرویان خفته

جمعه, ۲۳ فروردين ۱۳۹۸، ۰۲:۳۲ ب.ظ
دست


دختر گفت: «می‌تونم یکی از دست‌هامو واسه امشب در اختیارت بذارم.»
سپس دست راست خود را با دست چپ گرفت؛ آن را از محل اتصال به کتف قطع کرد و روی زانوی من گذاشت.
«متشکرم.»
به دستی که روی زانویم بود، نگاه کردم. گرمای آن، کاملاً احساس می‌شد.
دختر لبخندی زد و گفت:
«انگشتری که به انگشت دست چپ‌مه، به انگشت دست راستم می‌کنم تا یادت بمونه که اون دست مال منه.»
سپس دست چپش را روی سینه‌ام گذاشت و گفت:
«خواهش می‌کنم، کمک کن.»
بیرون آوردن انگشتر از انگشت، برای او که یک دست بیش‌تر نداشت، مشکل بود.
«انگشتر نامزدیه؟»
دختر گفت: «نه، یادگار مادرمه.»



خانه خوبرویان خفته
نویسنده: یاسوناری کاواباتا
مترجم: رضا دادویی
نوبت چاپ: یازدهم، ۱۳۹۷


نظرات  (۲)

داستان "دست" بی‌نظیره. هیچوقت احساسی رو که با خوندنش برای اولین‌بار بهم دست داد رو فراموش نمی‌کنم.
پاسخ:
بله همینطوره. :)
من تازه چند ماهه که با این نویسنده به صورت اتفاقی آشنا شدم و متاسفم که چقدر دیر... و اینجا چقدر کم از کتاب‌هاش گفته شده.
۲۳ فروردين ۹۸ ، ۱۵:۵۳ حـ . آرمان (استاد بزرگ)
جالب بود

اما اولش فکر کردم داستان ژانر وحشته :)

پاسخ:
:))
کتاب‌های این نویسنده خیلی خوبن.

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی