خانه خوبرویان خفته
جمعه, ۲۳ فروردين ۱۳۹۸، ۰۲:۳۲ ب.ظ
دست
دختر گفت: «میتونم یکی از دستهامو واسه امشب در اختیارت بذارم.»
سپس دست راست خود را با دست چپ گرفت؛ آن را از محل اتصال به کتف قطع کرد و روی زانوی من گذاشت.
«متشکرم.»
به دستی که روی زانویم بود، نگاه کردم. گرمای آن، کاملاً احساس میشد.
دختر لبخندی زد و گفت:
«انگشتری که به انگشت دست چپمه، به انگشت دست راستم میکنم تا یادت بمونه که اون دست مال منه.»
سپس دست چپش را روی سینهام گذاشت و گفت:
«خواهش میکنم، کمک کن.»
بیرون آوردن انگشتر از انگشت، برای او که یک دست بیشتر نداشت، مشکل بود.
«انگشتر نامزدیه؟»
دختر گفت: «نه، یادگار مادرمه.»
خانه خوبرویان خفته
نویسنده: یاسوناری کاواباتا
مترجم: رضا دادویی
ناشر: انتشارات آمه (با همکاری انتشارات سبزان)
نوبت چاپ: یازدهم، ۱۳۹۷
۹۸/۰۱/۲۳