بار دیگر، شهری که دوست می داشتم
جمعه, ۲۳ آذر ۱۳۹۷، ۱۰:۰۰ ق.ظ
بارانِ
رؤیای
پاییز
...بخواب
هلیا، دیر است. دودْ دیدگانت را آزار میدهد. دیگر نگاه هیچ کس بُخارِ پنجره ات را
پاک نخواهد کرد. دیگر هیچ کس از خیابانِ خالیِ کنارِ خانه ی تو نخواهد گذشت.
چشمانِ تو چه دارد که به شب بگوید؟ سگ ها رؤیای عابری را که از آن سوی باغهای
نارنج میگذرد
۹۷/۰۹/۲۳
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.