درک یک پایان
{ یک }
بی هیچ ترتیب خاصی به یاد می آورم:
_نرمهء براق مچ دست را؛
_تابهء داغی را که همراه با خنده توی ظرفشویی خیس پرت می شود، و بخار آبی را که از آن برمی خیزد؛
_قطره هایی را که توی سوراخ کاسهء دستشویی چرخ می خورَد و سپس تمامی طول یک ساختمان بلند را طی می کند؛
_رودی را که به شکل غریبی رو به بالا دست می رود و نور پنج شش چراغ قوه بر موجها و شکسته موجهایش میتابد؛
_رود دیگری را، پهن و خاکستری رنگ، که باد شدید سطح آن را برمی آشوبد و جهت جریانش را طوری دیگر نشان می دهد؛
_آب وان را که پشت درِ بسته مدتیست سرد شده.
این آخری را من به چشم ندیدم، ولی آنچه در حافظه می ماند همیشه آن چیزی نیست که شاهدش بوده ایم.
ما در زمان به سر می بریم _زمان ما را در خود می گیرد و شکل میدهد_ اما من هیچ گاه احساس نکرده ام که زمان را چندان خوب میفهمم. و
درک یک پایان
نویسنده: جولین بارنز
مترجم: حسن کامشاد
ناشر: فرهنگ نشر نو
چاپ سوم
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.