چراغها را من خاموش میکنم
یک
رود سلینس۱ در چند مایلی جنوب سُلِداد۲ پای تپه میپیچد و جریانش کندی میگیرد. آبی سبز و عمیق. آبش گرم هم هست، زیرا پیش از آنکه پای تپه به آبگیری باریک برسد مسافتی را برقزنان زیر آفتاب بر ریگهای زرد طی کرده است. یک ساحل آبگیر سربالاست، تپهای زرینهرنگ، که خم پشتهی آن به جانب کوه سنگی بلندِ گبیلن۳ سر بر میکشد، اما کنارهی دیگرش، در جانب دره، حاشیهای پر درخت است. درختهای بید سبز و شاداب، که هر سال بهار خاشاک سیلآورد زمستانی به شاخههای زیرین آنها بند میشود و نیز درختان افرا، که شاخههای سفید و پر خط و خال خوابیدهشان بر سر آبگیر طاق میزنند. بر ساحل شنی آن، زیر درختها، برگ بستری ضخیم گسترده است و چنان پوک و سبک، که اگر مارمولکی
1. Salinas
۲. Soledad: اسم این شهر مثل اسم بیشتر شهرهای کالیفرنیا یادگار زمان ورود و تسلط اسپانیان است و معنی آن «تنهایی یا دورافتادگی» است.
3. Gabilan
آدمها
مارتا زنی درشتاندام، پر شر و شور، پنجاه و دوساله، که ظاهراً کمتر میزند. تنومند است، اما گوشتالو نیست.
جورج شوهرش، چهل و شش ساله، لاغر اندام، مویش رو به خاکستری گذاشته
هانی دختری ریزنقش و بلوند، بیست و شش ساله، کمابیش زشت
نیک شوهرش، سیساله، بلوند، خوشاندام، خوشچهره
صحنه
اتاق نشیمنِ خانهای در محوطهء کالج کوچکی در نیوانگلند.
یک
۱
سال ۱۹۰۲، در نیوروشل نیویورک، پدر روی تاج سربالایی خیابان برادویو یک خانه ساخت. خانهء سه مرتبهای بود از قلوهسنگ قهوهای، با چند اتاق خواب و پنجرههای شاهنشین و یک ایوان توریدار. پنجرهها سایبان راه راه داشت. خانواده در یک روز آفتابی اول تابستان بهاین خانهء بزرگ وارد شد و تا چند سال بعد از آن بهنظر میآمد که ایام عمر همه به خوبی و خوشی خواهد گذشت. بیشتر درآمد پدر از ساختن پرچم و پارچهء شعارنویسی و سایر وسائل میهنپرستی، از جمله ترقه و فشفشهء آتشبازی، تأمین میشد. در اوایل دههء ۱۹۰۰ میهنپرستی جزو احساسات پردرآمد محسوب میشد. تئودور روزولت رئیس جمهوری بود. انبوه مردم بهرسم روز برای رژه و کنسرتهای عمومی و ماهی سرخ کرده و پیکنیک سیاسی و گردش دسته جمعی به بیرون شهر میرفتند، یا آن که برای تماشای نمایشنامههای کمدی و اپرا و رقص به تالارها میریختند. انگار هیچ تفریحی نبود که انبوه مردم در آن شرکت نکنند. قطار و کشتی بخار و واگون بود که مردم را به اینجا و آنجا میکشید. رسم این جور بود، و مردم این جور زندگی میکردند. زنها چاقتر از مردها بودند. با چترهای آفتابی در مراسم حضور مییافتند. تابستان همه سفید میپوشیدند. راکتهای تنیس یقور بود وطبق راکتها بیضی شکل بود. غش کردن سکسی بسیار رایج بود. سیاه پوست وجود نداشت. مهاجر وجود نداشت. یکشنبه بعد از ظهر، بعد از ناهار پدر و مادر بهاتاق خواب میرفتند و در اتاق را پشت سرشان