برگ اول

دفتر ثبت اولین روز از زندگی یک کتاب، یا یک کتاب چگونه متولد می شود؟

برگ اول

دفتر ثبت اولین روز از زندگی یک کتاب، یا یک کتاب چگونه متولد می شود؟

همه چیز از اون لحظه شروع شد. با باز کردن کتاب و خوندن اولین حروف و صفحه ی اولش.

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
نویسندگان

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «یودیت هرمان» ثبت شده است

میشا

اما میشا نمُرد. نه دوشنبه شب مُرد و نه سه‌شنبه شب. بعید نبود عصر چهارشنبه بمیرد یا شب پنج‌شنبه. آلیس انگار زمانی شنیده بود که می‌گفتند بیش‌تر آدم‌ها شب‌ها می‌میرند. دیگر پزشک‌ها اظهارنظر نمی‌کردند، شانه بالا می‌انداختند و کفِ دست‌های خالی و ضدعفونی‌شده‌شان را نشان می‌دادند. کاریش نمی‌شه کرد. متأسفیم.

بنابراین آلیس و مایا با بچه مایا باید دنبال جا می‌گشتند. دنبال خانه‌ای دیگر، چون میشا نمی‌توانست بمیرد. آپارتمان فعلی هم خیلی کوچک بود. دوتا اتاق خواب لازم داشتند، حداقل، یکی برای مایا و بچه، یکی هم برای آلیس، با یک اتاق نشیمن با تلویزیون برای شب‌ها، یک آشپزخانه که حداقلِ لوازم را برای نیاز بچه داشته باشد، یک حمام با وان. حیاط و دار و درخت چی؟ پنجره‌ای که دید زیبایی داشته باشد.

***

میشا در بیمارستان لباس خواب بیمارها را به تن داشت. با چهارخانه‌های آبی‌رنگ. شده بود پوست و استخوان و اسکلت، فقط




آلیس
نویسنده: یودیت هِرمان
مترجم: محمود حسینی‌زاد
ناشر: افق
نوبت چاپ: هشتم، ۱۳۹۶
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ شهریور ۹۹ ، ۱۲:۱۲
نیلو فر

جریان از این قرار است_ استلا و جیسون همدیگر را در هواپیما می‌بینند، هواپیمای ملخ‌دار، بدون ادامه‌ی پرواز. استلا از عروسی کلارا می‌آید. دسته‌گل عروس را توی هوا گرفته، احتمالاً برای همین خوش است، از کلارا هم باید خداحافظی می‌کرده، برای همین گیج است. عروسی قشنگی بود، از حالا به بعد دیگر باید استلا خودش بداند که چه کار می‌کند. جیسون از کارگاه ساختمانی می‌آید، کاشی و موزائیک نصب کرده، برای همین گرد و خاکی است، آفتاب نزده رفته به فرودگاه، برای همین تا حد مرگ خسته است. این کارش تمام شده، باید دنبال کار جدیدی باشد. سرنوشت یا هرکی، استلا را می‌نشاند کنار جیسون، ردیف ۱۸، صندلی A و C، استلا این کارت پرواز را سال‌ها نگه خواهد داشت. سال‌ها. جیسون کنار پنجره نشسته، صندلی استلا کنار راهروست، اما می‌نشیند کنار جیسون، چاره‌ی دیگری ندارد. جیسون قدبلند است و باریک، اصلاح نکرده، موهای سیاهش از گرد و خاک، خاکستری. کت پشمی ضخیم پوشیده و شلوار جین کثیف. به استلا طوری نگاه می‌کند که انگار عقلش کم است، با خشم نگاهش می‌کند، زن نمی‌ترسد. ادا در نمی‌آورد. کاری نمی‌کند که نشانی از تردید و تأمل داشته باشد. اگر استلا دسته‌گل عروسی کلارا _یاسمن و یاس، بزرگ و باشکوه با روبانی ابریشمی به هم بسته_ را توی هوا نگرفته بود، الان این‌طور نفسش بند



اولِ عاشقی
نویسنده: یودیت هِرمان
مترجم: محمود حسینی‌زاد
ناشر: افق
نوبت چاپ: دوم، ۱۳۹۴
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ مهر ۹۸ ، ۲۱:۰۰
نیلو فر